فاقد عنوان

۱۰۳

جمعه, ۳ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۵۲ ق.ظ

تویی که هر روز اینجا رو چک میکنی، دوست داری چی از من بدونی؟ هرچی دوست داری بپرس، راحت باش. 

  • [جیم،کاف] *°

تولد

جمعه, ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۲۶ ق.ظ

۲۸ سال و یک روز

  • [جیم،کاف] *°

۱۰۱

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۴۳ ق.ظ

میشه گفت دیگه هیچ آدم با کیفیتی تو زندگیم نیست. از هیچ نوعش. هیچ نوع رابطه‌ای. 

حس حرف زدن هم دیگه نیست. یادآوری گذشته‌ها و آدما و روابط و احساسات، حالم رو بد میکنه. حتی یاد روزها و خاطرات خوب با دوستان خوب، من رو غمگین میکنه. 

بهتره که قبول کنی زندگی فقط گذشتن و رفتن پیوسته‌س... 

به امیرحسین که دوست ده سال قبلم بود، بعد از سالها بی‌خبری چون اون خواسته بود، ایمیل دادم و تولدش رو تبریک گفتم. میدونم جوابی نمیگیرم و همین الآنم پشیمونم که تحت تاثیر سر زدن به اینجا، چرا جوگیر شدم. ولی کاریه که انجام دادم. 

  • [جیم،کاف] *°

۱۰۰

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۱۳ ق.ظ

ای دوست عزیزی که برام کامنت گذاشتی؛ پیامت باعث خوشحالیم شد. 

جای خاصی نمی‌نویسم دیگه.. یه چنل تو تلگرام دارم که فقط خودم توش عضوم. همونم دیگه چیزی نمینویسم مدتهاست‌ و تبدیل شده به محلی واسه سیو کردن چیزای مختلف. 

ولی اگه بدونم کسی منو میخونه، شاید برام انگیزه بشه که بنویسم دوباره. 

راستی، من تو رو میشناسم؟ قبلاً باهم حرف زده بودیم؟ 

و اینکه اینقدر که با اینجا کار نکردم نمیدونستم چطوری باید جواب پیامت رو بدم. واسه همین اینجا نوشتم. 

  • [جیم،کاف] *°

۹۹

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۴۴ ق.ظ

مرتیکه پفیوز دیوث بی‌حیا 

پولی که بهت قرض دادم رو پس بده دیگه بیشرف پیر سگ

جای بابا بزرگمی خجالت بکش

هرچی با احترام میگم کثافت حالیش نمیشه

د آخه توی پیرمرد اگه اینقد پول تو حسابت نیست که باید سرتو بذاری بمیری 

اگه نمیتونی پنج تومن از یکی قرض کنی و پول منو پس بدی که باید بمیری

اگه اندازه همینقدرم اعتبار نداری پیش کسی

امیدوارم امروز تا ظهر پول تو حسابم باشه

دیگه غلط بکنم پولمو بدم دست کسی

به حرف ارسلان هم گوش میدم و حتی نمیدم دست خانواده 

فقط خودم

  • [جیم،کاف] *°

98

جمعه, ۱ مهر ۱۴۰۱، ۰۵:۲۳ ب.ظ

من کاری به اتفاقای اینروزا ندارم. امیدی هم ندارم که چارتا جوون حریف یه جماعت لاشخور بشن. پس فقط ازش میگذرم. 

حالم خوش نیست. از طرفی فوت مهرشاد که واقعاً نباید رو من اثر میذاشت ولی خیلی دلمو به درد آورد... 

از طرفی احساس تنهایی خودم..

و از طرفی جواب ندادن اون... 

حال روحیم خوب نیست و راهی برای بهتر شدن هم نمی‌بینم.

امروزم یه بار دیگه خواستم شانس مشاوره بدم و این یکی مشاور هم رید. 

ول کن... چه میشه کرد جز ادامه دادن... کی میدونه کی وقت ما میشه که بمیریم... 

  • [جیم،کاف] *°

97

سه شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۳۴ ب.ظ

من نیاز دارم استراحت کنم و نرم سر کار

ولی با وجود این آدمی که ازش بدم میاد، چطور توی خونه بمونم؟ چرا برگشت خونه آخه؟ 

  • [جیم،کاف] *°

96

سه شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۵۹ ب.ظ

واقعاً بدنم خالی کرده. بازم نیاز دارم بخوابم و فقط استراحت کنم. 

و نیاز دارم ریخت این آدم رو نبینم و امشبم برگرده بره. 

بازم الهی شکر لباسا رو جمع کردم و آشغالا رو بردم.

حالم ازش به هم میخوره. 

کرونا هم با اینکه خفیفه ولی داره اذیتم میکنه

  • [جیم،کاف] *°

95

يكشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۵۸ ب.ظ

ده نفر دیگه مونده تا نوبت من بشه

از منتظر موندن متنفرم. 

چه کنم اینهمه ساعت رو؟

  • [جیم،کاف] *°

94

يكشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۰۵:۵۹ ب.ظ

داشتم فکر میکردم دیگه درد ندارم و امروز که میرم دکتر چی بگم که درد اومد. 

  • [جیم،کاف] *°