فاقد عنوان

105

يكشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۷:۰۱ ق.ظ | [جیم،کاف] *° | ۰ نظر

حتی وقتی با امیرحسین سالها بود دیگه حرف نمی‌زدیم، همیشه تو ذهنم میگفتم بهترین دوستم بود. 

الآن که باز حرف می‌زنیم، بازم حرفم همونه. امیرحسین امن‌ترین رفیق زندگیم... 

100

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۲۰ ق.ظ | [جیم،کاف] *° | ۰ نظر

عزیزان من اینجا هیچی نمی‌نویسم چطوری روزی اینهمه بازدید میخوره اینجا؟! کی اصلاً نگاه میکنه؟ الآن سه نفر ۷ صبح آنلاین تو این وبلاگن! وبلاگ متروکه! چرا اینقدر این وبلاگ از اولش عجیب بود همیشه؟

۱۰۳

جمعه, ۳ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۵۲ ق.ظ | [جیم،کاف] *° | ۰ نظر

تویی که هر روز اینجا رو چک میکنی، دوست داری چی از من بدونی؟ هرچی دوست داری بپرس، راحت باش. 

تولد

جمعه, ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۲۶ ق.ظ | [جیم،کاف] *° | ۰ نظر

۲۸ سال و یک روز

۱۰۱

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۴۳ ق.ظ | [جیم،کاف] *° | ۰ نظر

میشه گفت دیگه هیچ آدم با کیفیتی تو زندگیم نیست. از هیچ نوعش. هیچ نوع رابطه‌ای. 

حس حرف زدن هم دیگه نیست. یادآوری گذشته‌ها و آدما و روابط و احساسات، حالم رو بد میکنه. حتی یاد روزها و خاطرات خوب با دوستان خوب، من رو غمگین میکنه. 

بهتره که قبول کنی زندگی فقط گذشتن و رفتن پیوسته‌س... 

به امیرحسین که دوست ده سال قبلم بود، بعد از سالها بی‌خبری چون اون خواسته بود، ایمیل دادم و تولدش رو تبریک گفتم. میدونم جوابی نمیگیرم و همین الآنم پشیمونم که تحت تاثیر سر زدن به اینجا، چرا جوگیر شدم. ولی کاریه که انجام دادم. 

۱۰۰

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۱۳ ق.ظ | [جیم،کاف] *° | ۱ نظر

ای دوست عزیزی که برام کامنت گذاشتی؛ پیامت باعث خوشحالیم شد. 

جای خاصی نمی‌نویسم دیگه.. یه چنل تو تلگرام دارم که فقط خودم توش عضوم. همونم دیگه چیزی نمینویسم مدتهاست‌ و تبدیل شده به محلی واسه سیو کردن چیزای مختلف. 

ولی اگه بدونم کسی منو میخونه، شاید برام انگیزه بشه که بنویسم دوباره. 

راستی، من تو رو میشناسم؟ قبلاً باهم حرف زده بودیم؟ 

و اینکه اینقدر که با اینجا کار نکردم نمیدونستم چطوری باید جواب پیامت رو بدم. واسه همین اینجا نوشتم. 

۹۹

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۴۴ ق.ظ | [جیم،کاف] *° | ۰ نظر

مرتیکه پفیوز دیوث بی‌حیا 

پولی که بهت قرض دادم رو پس بده دیگه بیشرف پیر سگ

جای بابا بزرگمی خجالت بکش

هرچی با احترام میگم کثافت حالیش نمیشه

د آخه توی پیرمرد اگه اینقد پول تو حسابت نیست که باید سرتو بذاری بمیری 

اگه نمیتونی پنج تومن از یکی قرض کنی و پول منو پس بدی که باید بمیری

اگه اندازه همینقدرم اعتبار نداری پیش کسی

امیدوارم امروز تا ظهر پول تو حسابم باشه

دیگه غلط بکنم پولمو بدم دست کسی

به حرف ارسلان هم گوش میدم و حتی نمیدم دست خانواده 

فقط خودم

98

جمعه, ۱ مهر ۱۴۰۱، ۰۵:۲۳ ب.ظ | [جیم،کاف] *° | ۰ نظر

من کاری به اتفاقای اینروزا ندارم. امیدی هم ندارم که چارتا جوون حریف یه جماعت لاشخور بشن. پس فقط ازش میگذرم. 

حالم خوش نیست. از طرفی فوت مهرشاد که واقعاً نباید رو من اثر میذاشت ولی خیلی دلمو به درد آورد... 

از طرفی احساس تنهایی خودم..

و از طرفی جواب ندادن اون... 

حال روحیم خوب نیست و راهی برای بهتر شدن هم نمی‌بینم.

امروزم یه بار دیگه خواستم شانس مشاوره بدم و این یکی مشاور هم رید. 

ول کن... چه میشه کرد جز ادامه دادن... کی میدونه کی وقت ما میشه که بمیریم... 

97

سه شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۱، ۱۱:۳۴ ب.ظ | [جیم،کاف] *° | ۰ نظر

من نیاز دارم استراحت کنم و نرم سر کار

ولی با وجود این آدمی که ازش بدم میاد، چطور توی خونه بمونم؟ چرا برگشت خونه آخه؟ 

96

سه شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۵۹ ب.ظ | [جیم،کاف] *° | ۰ نظر

واقعاً بدنم خالی کرده. بازم نیاز دارم بخوابم و فقط استراحت کنم. 

و نیاز دارم ریخت این آدم رو نبینم و امشبم برگرده بره. 

بازم الهی شکر لباسا رو جمع کردم و آشغالا رو بردم.

حالم ازش به هم میخوره. 

کرونا هم با اینکه خفیفه ولی داره اذیتم میکنه