64
خیلی حرفها و فکرها دارم که همشونم منفین
حال گفتنشون هم ندارم
کاری که اینجا پیدا کردم -اولین کاری که اینجا پیدا کردم- شاید کار سخت و خاصی نباشه ولی چون حجم کار بالاست، واقعاً توی همین پنج روز، داره پدرمو درمیاره. گرچه میگه تا شب یلدا سرمون اینقدر شلوغه و بعد خلوتتر میشیم، ولی خب، چی بگم؛ امیدوارم واقعاً کمتر بشه یکم. هنوزم درباره حقوق حرف نزدم.
نمیدونم
خیلی خستهم و نیاز دارم بخوابم اما هنوز کلی کار مونده که باید فردا قبل از ظهر تحویل بدم ولی واااااقعاً نمیکشم.
از طرفی، خیلی کارا هست که باید انجام بدم. اولیش لباس شستنه که از ته دل دعا میکنم فردا دلش بیاد و ماشین رو روشن کنیم چون من واااقعاً توان با دست لباس شستن رو ندارم دیگه.
و بعدیشم خرید کردنه. خیلی چیزای خوردنی میخوایم و باید از بیرون بخریم یا بهتر بگم، بخرم، ولی.. ولش کن. باید خیال کنم ماشینی در کار نیست تا دیگه منتظر و معطل اون نباشم. کلاً هر وقت کارت رو، زندگیت رو، به امید یه نفر دیگه نگه میداری، حتماً جوری پیش میره که هی تو آبنمک بمونی.
- ۰ نظر
- ۲۸ آذر ۰۰ ، ۰۲:۰۷